روزهای خوب مریم بودن ...
86/5/5 :: 1:48 صبح
خودم را از تو نه اما ؛ تو را از خویش می دانم
شروع بازی عشق است و من در دستهای تو
عروسک می شوم هر جور می خواهی برقصانم
اگر دریایی ام یا مثل رود از نسل بارانم
تو نازک تر نگفتی از گل و ما را نرنجاندی
چه شد آیا دلم آمد تو را ای گل برنجانم ؟
جوابت را که می دادم هراسی گنگ با من بود
و می گفتم که از عاشق شدن حتی پشیمانم
ولی حرف دلم با آنچه می گفتم تفاوت داشت
فقط می خواستم گاهی دلت را هم بلرزانم
گذشت از گریه کارت که برایم خنده آوردی
من اما خنده آوردم که چشمت را بگریانم
اگر در انزوای مرگ ، اگر در غربت تشویش
بدان هر جا که باشم با خیالت زنده می مانم ...
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
80614
11
11
هیچ کجای این
چار تا دیوار پیشانی ام
من را برای تو نشان نکرده اند ...
آخر
کجای این خودم بایستم
تا وقتی که خواستم
دور از خودم کمی نفس بکشم ،
( این هوای تو را می خواهم )
دیوانه ام نکند !
نمی دانم
یادت چرا
از روی زبانم نمی پرد ...
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::